هم شاگردی کلاس403 |
||||||
دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 19:24 :: نويسنده : شیدا
سه نفر آمريکايي و سه نفر ايراني با همديگر براي شرکت در يک کنفرانس مي رفتند. در ايستگاه قطار سه آمريکايي هر کدام يک بليط خريدند، اما در کمال تعجب ديدند که ايراني ها سه نفرشان يک بليط خريده اند. يکي از آمريکايي ها گفت: چطور است که شما سه نفري با يک بليط مسافرت مي کنيد؟ يکي از ايراني ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهيم.
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
مردي در كنار رودخانهاي ايستاده بود. ناگهان صداي فريادي را شنید و متوجه شد كه كسي در حال غرق شدن است. فوراً به آب پرید و او را نجات داد... اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را شنید و باز به آب پرید و دو نفر ديگر را نجات داد! اما پيش از اين كه حالش جا بيايد صداي چهار نفر ديگر را كه كمك ميخواستند شنید ...! او تمام روز را صرف نجات افرادي كرد كه در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از اين كه چند قدمي بالاتر ديوانهاي مردم را يكي يكي به رودخانه ميانداخت...!
دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 18:42 :: نويسنده : شیدا
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا
دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 18:17 :: نويسنده : شیدا
مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که خدا وجود دارد. مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟ آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟ مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند. مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند. آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم.همين الان موهاي تو را کوتاه کردم. مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيفو ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد. آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند. مشتري تاکيد کرد: دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نمي گردند. براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.! یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, :: 13:50 :: نويسنده : شیدا
کیف و کتاب و مدرسه
جبر و حساب و هندسه! کاشکه به اخر نرسه دنیا به بن بست نرسه وقتیکه خرداد میرسه اگه تقلب نرسه نمره به یه 10 برسه! مامان با کفگیر میرسه اما اینام ته میکشه بچه به کنکور میرسه یا قبوله یا میمونه اما یه چیزی بدونه مهم چیه؟ که میمونه تو خاطرمون میشینه! یه دوست توی زندگیه همون رفیق و همدمه که تا ابد با ادمه!!! دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, :: 23:37 :: نويسنده : شیدا
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : شیدا
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, :: 23:14 :: نويسنده : شیدا
آخرین متدهای روز جهان در زمینه ی نحوه ی محبت و نفوذ دانشجو به دل استاد (برگه ی امتحان): ادامه مطلب ... دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, :: 16:46 :: نويسنده : شیدا
دانشمندان موفق شدند برای اولین بار تصاویر 3 بعدی با جزییات کامل از ویروس اچ آی وی ثبت کنند... ادامه مطلب ... جمعه 6 فروردين 1390برچسب:, :: 11:16 :: نويسنده : شیدا
جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : شیدا
جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : شیدا
پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها: ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید. اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید. اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید. اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید. اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید. اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید. اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!!! جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 18:51 :: نويسنده : شیدا
يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته، يهو ميبينه يه موتور گازي ازش جلو زد!خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز، با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه. طرف كم مياره، راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار.خلاصه دوتايي واميستن كنار اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا تو خدايي! من مخلصتم، فقط بگو چطور با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟!موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه که واستادي... آخه كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت !!!!
جمعه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : شیدا
یک ایرانی در فرانسه مشغول رانندگی در اتوبان ناگهان متوجه می شه که خروجی مورد نظرش رو رد کرده… در همین حال با یه ماشین دیگه تصادف می کنه …
پنج شنبه 5 فروردين 1390برچسب:, :: 9:17 :: نويسنده : شیدا
پنج شنبه 4 فروردين 1390برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : شیدا
خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن : ادامه مطلب ...
آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند |
||||||
|